وظيفه:
 
خدمات مشاوره و روانشناسي
ارائه مطالب مرتبط با روانشناسي و آنچه كه بتواند لحظاتي هرچند كوتاه موجبات دل آرامي را فراهم آورد.
پنج شنبه 24 فروردين 1391برچسب:, :: 8:9 ::  نويسنده : اصغري

مردی در کنار ساحل دورافتاده‌ای قدم می‌زد. مردی را در فاصله‌ای دور می‌بیند که مدام خم می‌شود و چیزی را از روی زمین برم‌یدارد و داخل اقیانوس پرتاب می‌کند. نزدیکتر

می‌شود، می‌بیند مردی بومی صدفهایی را که به ساحل افتاده‌اند را در آب می‌اندازد.-

         صبح بخیر رفیق، خیلی دلم می‌خواهد بدانم چه می‌کنی؟

         این صدفها را در داخل اقیانوس می‌اندازم. الان موقع مد دریاست و مد این صدف ها را به ساحل دریا آورده و اگر آنها را توی آب نیندازم از کمبود اکسیژن

خواهند مرد.

         دوست من! حرف تو را می‌فهمم ولی در این ساحل هزاران صدف این شکلی وجود دارد، تو که نمي‌توانی آنها را به آب برگردانی خیلی زیاد هستند و تازه همین یک

ساحل نیست. نمی‌بینی کار تو هیچ فرقی در اوضاع ایجاد نمی‌کند؟

مرد بومی لبخندی زد و خم شد و دوباره صدفی برداشت و به داخل دریا انداخت

و گفت: "برای این یکی اوضاع فرق کرد."

از خودمان آغاز کنیم.

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:

پيوندها