خدمات مشاوره و روانشناسي ارائه مطالب مرتبط با روانشناسي و آنچه كه بتواند لحظاتي هرچند كوتاه موجبات دل آرامي را فراهم آورد. درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید. اميدوارم از مطالب آن استفاده كامل ببريد و مرا از نظرات خود مطلع كنيد. آخرین مطالب آرشيو وبلاگ
نويسندگان I wish you a happy day my dear friend. A small but very meaningful thought : Nothing is interested in life if you are not interested. In this world, we are expected to play different roles from dawn to dusk. But believe me friend, nothing beats the joy of being our own self in whatever we do. Have a look at few such good thoughts before stepping into this wonderful day. Download link: http://wikisend.com/download/355194/gems.PPS چهار شنبه 3 خرداد 1391برچسب:, :: 9:39 :: نويسنده : اصغري
یک داستان قدیمی چینی هست که میگوید: پیرمردی اسبی داشت و با آن اسب زمینش را شخم میزد. روزی آن اسب از دست پیرمرد فرار کرد و در صحرا گم شد. همسایگان برای ابراز همدردی با پیرمرد ، به نزد او آمدند و گفتند: عجب بدشانسیای آوردی. پیرمرد جواب داد: "بدشانسی؟ خوششانسی؟ کسی چه میداند؟" چندی بعد اسب پیرمرد به همراه چند اسب وحشی دیگر به خانهی پیرمرد بازگشت. اینبار همسایگان با خوشحالی به او گفتند: "عجب خوششانسی آوردی!" اما پیرمرد جواب داد: "خوششانسی؟ بدشانسی؟ کسی چه میداند؟" بعد از مدتی، پسر جوان پیرمرد در حالی که سعی میکرد یکی از آن اسبهای وحشی را رام کند از روی اسب به زمین خورد و پایش شکست. باز همسایگان گفتند: "عجب بدشانسی آوردی؟" و اینبار هم پیرمرد جواب داد: "بدشانسی؟ خوششانسی؟ کسی چه میداند؟" در همان هنگام، مأموران حکومتی به روستا آمدند. آنها برای ارتش به سربازهای جوان احتیاج داشتند. از این رو هرچه جوان در روستا بود را برای سربازی با خود بردند، اما وقتی دیدند که پسر پیرمرد پایش شکسته است و نمیتواند راه برود، از بردن او منصرف شدند. "خوششانسی؟ بدشانسی؟ کسی چـــه میداند؟" هر حادثهای که در زندگی ما روی میدهد، دو روی دارد. یک روی خوب و یک روی بد. هیچ اتفاقی خوب مطلق و یا بد مطلق نیست. بهتر است همیشه این دو را در کنار هم ببینیم.زندگی سرشار از حوادث است. در واقع خوششانسی یا بدشانسی زاءیدهی ذهن ماست. دو شنبه 1 خرداد 1391برچسب:, :: 7:31 :: نويسنده : اصغري
1] Prayer is not a "spare wheel" that you pull out when in trouble, but it is a "steering wheel" that directs the right path throughout. دعا لاستیک یدک نیست که هرگاه مشکل داشتی از ان استفاده کنی بلکه فرمان است که راه به راه درست هدایت میکند. 2] Know why a Car's WINDSHIELD is so large & the Rear view Mirror is so small? Because our PAST is not as important as our FUTURE. So, Look Ahead and Move on. میدونی چرا شیشیه جلوی ماشین انقدر بزرگه ولی آینه عقب انقدر کوچیکه؟ چون گذشته به اندازه آینده اهمیت نداره. بنابراین همیشه به جلو نگاه کن و ادامه بده. 3] Friendship is like a BOOK. It takes few seconds to burn, but it takes years to write. دوستی مثل یک کتابه. چند ثانیه طول میکشه که آتیش بگیره ولی سالها طول میکشه تا نوشته بشه. 4] All things in life are temporary. If going well, enjoy it, they will not last forever. If going wrong, don't worry, they can't last long either. تمام چیزها در زندگی موقتی هستند. اگر خوب پیش میره ازش لذت ببر، برای همیشه دوام نخواهند داشت. اگر بد پیش میره، نگران نباش، برای همیشه دوام نخواهند داشت. 5] Old Friends are Gold! New Friends are Diamond! If you get a Diamond, don't forget the Gold! Because to hold a Diamond, you always need a Base of Gold! دوستهای قدیمی طلا هستند! دوستان جدید الماس. اگر یک الماس به دست آوردی طلا را فراموش نکن چون برای نگه داشتن الماس همیشه به پایه طلا نیاز داری. 6] Often when we lose hope and think this is the end, GOD smiles from above and says, "Relax, sweetheart, it's just a bend, not the end! اغلب وقتی امیدت رو از دست میدی و فکر میکنی که این آخر خطه، خدا از بالا بهت لبخند میزنه و میگه: آرام باش عزیزم، این فقط یک پیچه نه پایان. 7] When GOD solves your problems, you have Faith in HIS abilities; when GOD doesn't solve your problems HE has Faith in your abilities. وقتی خدا مشکلات تو رو حل میکنه تو به تواناییهای او ایمان داری. وقتی خدا مشکلاتت رو حل نمیکنه او به تواناییهای تو ایمان داره. 8] A blind person asked St. Anthony: "Can there be anything worse than losing eye sight?" He replied: "Yes, losing your vision!" شخص نابینایی از سنت آنتونی پرسید: ممکنه چیزی بدتر از از دست دادن بینایی باشه؟ او جواب داد: بله، از دست دادن بصیرت. 9] When you pray for others, God listens to you and blesses them, and sometimes, when you are safe and happy, remember that someone has prayed for you. وقتی شما برای دیگران دعا میکنید، خدا میشنود و انها را اجابت میکند و بعضی وقتها که شما شاد و خوشحال هستید، یادتان باشد که کسی برای شما دعا کرده است. >>10] WORRYING does not take away tomorrow's Trouble, it takes away today's PEACE. نگرانی مشکلات فردا را دور نمیکند بلکه تنها آرامش امروز را دور میکند. یک شنبه 1 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 7:36 :: نويسنده : اصغري
سالها پیش در كشور آلمان، زن و شوهری زندگی میكردند. آنها هیچگاه صاحب فرزندی نمیشدند. یك روز كه برای تفریح به اتفاق هم از شهر خارج شده و به جنگل رفته بودند، ببر كوچكی در جنگل، نظر آنها را به خود جلب كرد. مرد معتقد بود: نباید به آن بچه ببر نزدیك شد. به نظر او ببر مادر جایی در همان حوالی فرزندش را زیر نظر داشت. پس اگر احساس خطر میكرد به هر دوی آنها حمله ميكرد و صدمه میزد. اما زن انگار هیچ یك از جملات همسرش را نمیشنید، خیلی سریع به سمت ببر رفت و بچه ببر را زیر پالتوی خود به آغوش كشید، دست همسرش را گرفت و گفت: عجله كن! ما باید همین الآن سوار اتومبیلمان شویم و از اینجا برویم. آنها به آپارتمان خود باز گشتند و به این ترتیب ببر كوچك ' عضوی از ا عضای این خانوادهی كوچك شد و آن دو با یك دنیا عشق و علاقه به ببر رسیدگی میكردند. سالها از پی هم گذشت و ببر كوچك در سایهی مراقبت و محبتهای آن زن و شوهر حالا تبدیل به ببر بالغی شده بود كه با آن خانواده بسیار مأنوس بود. در گذر ایام، مرد درگذشت و مدت زمان كوتاهی پس از این اتفاق، دعوتنامهی كاری برای یك مأموریت شش ماهه در مجارستان به دست آن خانم رسید. زن با همه دلبستگی بیاندازهای كه به ببری داشت كه مانند فرزند خود با او مأنوس شده بود، ناچار شده بود شش ماه كشور را ترك كند و از دلبستگیاش دور شود. پس تصمیم گرفت: ببر را برای این مدت به باغوحش بسپارد.در این مورد با مسوولان باغوحش صحبت كرد و با تقبل كل هزینههای شش ماهه، ببر را با یك دنیا دلتنگی به باغوحش سپرد و كارتی از مسوولان باغوحش دریافت كرد تا هر زمان كه مایل بود، بدون ممانعت و بدون اخذ بلیت به دیدار ببرش بیاید. دوری از ببر' برایش بسیار دشوار بود. روزهای آخر قبل از مسافرت، مرتب به دیدار ببرش میرفت و ساعتها كنارش میماند و از دلتنگیاش با ببر حرف میزد. سرانجام زمان سفر فرا رسید و زن با یك دنیا غم دوری، با ببرش وداع كرد. بعد از شش ماه كه مأموریت به پایان رسید، وقتی زن بیتاب و بیقرار به سرعت خودش را به باغوحش رساند، در حالی كه از شوق دیدن ببرش فریاد میزد: عزیزم عشق من، من برگشتم، این شش ماه دلم برایت یك ذره شده بود، چقدر دوریت سخت بود، اما حالا من برگشتم و در حین ابراز این جملات مهرآمیز، به سرعت در قفس را گشود: آغوش را باز كرد و ببر را با یك دنیا عشق و محبت و احساس در آغوش كشید. ناگهان، صدای فریادهای نگهبان قفس، فضا را پر كرد: نه، بیا بیرون، بیا بیرون: این ببر تو نیست. ببر تو بعد از اینكه اینجا رو ترك كردی، بعد از شش روز از غصه دق كرد و مرد. این یك ببر وحشی گرسنه است. اما دیگر برای هر تذكری دیر شده بود. ببر وحشی با همه عظمت و خوی درندگی ' میان آغوش پر محبت زن ' مثل یك بچه گربه ' رام و آرام بود. اگرچه ببر مفهوم كلمات مهرآمیزی را كه زن به زبان آلمانی ادا كرده بود، نمیفهمید، اما محبت و عشق چیزی نبود كه برای دركش نیاز به دانستن زبان و رسم و رسوم خاصی باشد. چرا كه عشق آنقدر عمیق است كه در مرز كلمات محدود نشود و احساس آنقدر متعالی است كه از تفاوت نوع و جنس فرا رود. برای هدیه كردن محبت، یك دل ساده و صمیمی كافی است، تا از دریچهی یك نگاه پرمهر، عشق را بتاباند و مهر را هدیه كند. عشق و محبت آنقدر نافذ است كه تمام فصل سرمای یاس و نا امیدی را در چشم برهم زدنی بهار كند. عشق یكی از زیباترین معجزههای خلقت است بطوری که هر جا رد پا و اثری از آن به جا مانده، تفاوتی درخشان و ستودنی، چشمگیر است. محبت همان جادوی بینظیری است كه روح تشنه و سرگردان بشر را سیراب میكند و لذتی در عشق ورزیدن هست كه در طلب آن نیست. بیا بی قید و شرط عشق ببخشیم تا از انعكاسش كل زندگیمان نور باران و لحظه لحظه ی عمر شیرین و ارزشمند گردد. در كورترین گرهها، تاریكترین نقطهها، مسدودترین راهها، عشق بینظیرترین معجزهی راه گشاست. مهم نیست دشوارترین مسألهی پیش روی تو چیست، ماجرای فوق را به خاطر بسپار و بدان سرسختترین قفلها با كلید عشق و محبت گشودنی است. پنج شنبه 28 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 7:44 :: نويسنده : اصغري
بخوانيد، فكر كنيد و پاسخ دهيد....
ادامه مطلب ... چهار شنبه 27 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 7:21 :: نويسنده : اصغري
*تنها اتاقی که همیشه مرتبه و همه چیز سر جاش میمونه، که توش زندگی نکنی! اگه زندگیت گاهی آشفته میشه و هیچی سر جاش نیست، بدون هنوز زندهای! اما اگر همیشه همه چی آرومه و تو چقدر خوشحالی! یه فکری برای خودت بکن! هر چه بیشتر احساس تنهایی کنی، احتمال شروع یک رابطه احمقانه بیشتر میشود! حاصل عشق مترسک به کلاغ، مرگ یک مزرعه بود! گفت: چند سال داری؟ گفتم: روزهای تکراری زندگیم را که خط بزنم، کودکی چند سالهام! گاهی با دویدن برای رسیدن به کسی، دیگر نفسی برای ماندن در کنار او باقی نخواهد ماند! ديوانگي یعنی ادامه دادن همان رفتار و مسیر هميشگي و انتظار نتيجه متفاوت داشتن! شرط دل دادن دل گرفتن است، وگر نه یکی بیدل میشود و دیگری دو دل! پروانه گاهی فراموش میکند که زمانی کرم بوده است و کرم نمیداند که روزی به پروانهای زیبا بدل خواهد شد... فراموشی و نادانی مشکل امروز ماست! روزانه هزاران انسان به دنیا میآیند...* *اما انسانیت در حال انقراض است! وقتی آدما میگن بارون رو دوست داریم ولی تا بارون میاد چتر باز میکنن... وقتی میگن پرنده رو دوست داریم ولی تو قفس نگهش میدارن... باید از دوست داشتن آدما ترسید! پرواز كن آنگونه كه ميخواهي وگر نه پروازت مي دهند آنگونه كه ميخواهند خدای عزيز! به جای اينکه بگذاری مردم بميرند و مجبور باشی آدمای جديد بيافرينی، چرا کسانی را که هستند، حفظ نمیکنی؟ امی خدای عزيز! شايد هابيل و قابيل اگر هر کدام يک اتاق جداگانه داشتند همديگر را نمیکشتند، در مورد من و برادرم که مؤثر بوده. لاری خدای عزيز! اگر يکشنبه، مرا توی کليسا تماشا کنی، کفشهای جديدم رو بهت نشون ميدم. مَگی خدای عزيز! شرط میبندم خيلی برايت سخت است که همه آدمهای روی زمين رو دوست داشته باشی. فقط چهار نفر عضو خانواده من هستند ولی من هرگز نمیتوانم همچين کاری کنم. ناني خدای عزيز! در مدرسه به ما گفتهاند که تو چکار میکنی، اگر تو بری تعطيلات، چه کسی کارهايت را انجام میدهد؟ جين خدای عزيز! آيا تو واقعاً نامرئی هستی يا اين فقط يک کلک است؟ لوسی خدای عزيز! اين حقيقت داره اگر بابام از همان حرفهای زشتی را که توی بازی بولينگ میزند، تو خانه هم استفاده کند، به بهشت نمیرود؟ آنيتا خدای عزيز! آيا تو واقعاً میخواستی زرافه اينطوری باشه يا اينکه اين يک اتفاق بود؟ نورما خدای عزيز! چه کسی دور کشورها خط میکشد؟ جان خدای عزيز! من به عروسی رفتم و آنها توی کليسا همديگر را بوسيدند. اين از نظر تو اشکالی نداره؟ نيل خدای عزيز! آيا تو واقعاً منظورت اين بوده که نسبت به ديگران همانطور رفتار کني که آنها نسبت به تو رفتار میکنند اگر اين طور باشد، من بايد حساب برادرم را برسم. دارلا خدای عزيز! بخاطر برادر کوچولويم از تو متشکرم، اما چيزی که من به خاطرش دعا کرده بودم، يک توله سگ بود. جويس خدای عزيز! وقتی تمام تعطيلات باران باريد، پدرم خيلی عصبانی شد. او چيزهايی دربارهات گفت که از آدمها انتظار نمیرود بگويند. به هر حال، اميدوارم به او صدمهای نزنی. دوست تو (اما نمیخواهم اسمم رو بگم) خدای عزيز! لطفاً برام يه اسب کوچولو بفرست. من قبلاً هيچ چيز از تو نخواسته بودم. میتوانی دربارهاش پرس و جو کنی. بروس خدای عزيز! برادر من يک موش صحرايی است. تو بايد به اون دم هم میدادیها! ها! دنی خدای عزيز! من میخواهم وقتی بزرگ شدم، درست مثل بابام باشم. اما نه با اينهمه مو در تمام بدنش. تام خدای عزيز! فکر میکنم منگنه يکی از بهترين اختراعاتت باشد. روث خدای عزيز! من هميشه در فکر تو هستم حتی وقتی که دعا نمیکنم. اليوت خدای عزيز! از همۀ کسانی که برای تو کار میکنند، من نوح و داود را بيشتر دوست دارم. راب خدای عزيز! برادرم يه چيزايی دربارۀ به دنيا آمدن بچهها گفت، اما اونها درست به نظر نمیرسند. مگر نه؟ مارشا خدای عزيز! من دوست دارم شبيه آن مردی که در انجيل بود، 900 سال زندگی کنم. با عشق کريس خدای عزيز! ما خواندهايم که توماس اديسون نور را اختراع کرد. اما توی کلاسهای دينی يکشنبهها به ما گفتند تو اين کار رو کردی. بنابراين شرط میبندم او فکر تو را دزديده. با احترام دونا خدای عزيز! آدمهای بد به نوح خنديدند تو احمقی چون روی زمين خشک کشتی میسازي اما اون زرنگ بود. چون تو رو فراموش نکرد. من هم اگر جای اون بودم همين کارو میکردم. ادی خدای عزيز! لازم نيست نگران من باشی. من هميشه دو طرف خيابان را نگاه میکنم. دين خدای عزيز! فکر نمیکنم هيچ کس میتوانست خدايی بهتر از تو باشد. میخوام اينو بدونی که اين حرفو بخاطر اينکه الان تو خدايی، نمیزنم. چارلز خدای عزيز! هيچ فکر نمیکردم نارنجی و بنفش به هم بيان. تا وقتی که غروب خورشيدی رو که روز سهشنبه ساخته بودی، ديدم، معرکه بود. شنبه 23 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 7:37 :: نويسنده : اصغري
با اشتراك گذاري اين مطلب، شايد بتوان از هم پاشيدن بسياري از زندگي ها جلوگيري كرد.
ادامه مطلب ... مادر کودکش را شیر میدهد و کودک از نور چشم مادر خواندن و نوشتن میآموزد وقتی کمی بزرگتر شد ... کیف مادر را خالی میکند تا بسته سیگاری بخرد بر استخوانهای لاغر و کمخون مادر راه میرود تا از دانشگاه، فارغالتحصیل شود وقتی برای خودش مردی شد پا روی پا میاندازد و در یکی از کافه تریاهای روشنفکران کنفرانس مطبوعاتی ترتیب میدهد و میگوید: «عقل زن کامل نیست»
پنج شنبه 21 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 11:49 :: نويسنده : اصغري
این ماجرای واقعی در مورد شخصی به نام نظرعلی طالقانی است که در زمان ناصرالدین شاه طلبهای در مدرسه مروی تهران بود و از آن طلبههای فقیر بود. آن قدر فقیر بود که شبها میرفت دور و بر حجرههای طلبهها میگشت و از توی باقیمانده غذاهای آنها چیزی برای خوردن پیدا میکرد. یک روز نظرعلی به ذهنش میرسد که برای خدا نامهای بنویسد. نامهی او در موزهی گلستان تهران تحت عنوان "نامهای به خدا" نگهداری میشود. مضمون این نامه: نظرعلی بعد از نوشتن نامه با خودش فکر کرد که نامه را کجا بگذارم؟ میگوید، مسجد خانهی خداست. پس بهتره بگذارمش توی مسجد. میرود به مسجد امام در بازار تهران (مسجد شاه آن زمان) نامه را در مسجد در یک سوراخ قایم میکنه و با خودش میگه: حتما خدا پیداش میکنه! او نامه را پنجشنبه در مسجد میذاره. صبح جمعه ناصرالدین شاه با درباریها میخواسته به شکار بره. کاروان او از جلوی مسجد میگذشته، از آن جا که به قول پروین اعتصامی "نقش هستی نقشی از ایوان ماست آب و باد و خاک سرگردان ماست" ناگهان به اذن خدا یک باد تندی شروع به وزیدن میکنه. نامهی نظرعلی را روی پای ناصرالدین شاه میاندازه. ناصرالدین شاه نامه را میخواند و دستور میدهد که کاروان به کاخ برگردد. او یک پیک به مدرسهی مروی میفرستد و نظرعلی را به کاخ فرا میخواند. وقتی نظرعلی را به کاخ آوردند، ،دستور میدهد همه وزرایش جمع شوند و ميگوید: نامهای که برای خدا نوشته بودند، ایشان به ما حواله فرمودند. پس ما باید انجامش دهیم و دستور میدهد همهی خواستههای نظرعلی یک به یک اجراء شود! چهار شنبه 20 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 8:22 :: نويسنده : اصغري
نجار پيري داشت خود را براي بازنشستگي آماده مي كرد....
ادامه مطلب ... یک شنبه 17 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 7:41 :: نويسنده : اصغري
انسانها به شيوه هنديان بر سطح زمين راه ميروند. با يک سبد در جلو و يک سبد در پشت. در سبد جلو, صفات نيک خود را ميگذاريم. در سبد پشتي, عيبهاى خود را نگه ميداريم. به همين دليل در طول زندگي چشمانمان فقط صفات نيک خودمان را ميبيند و عيوب همسفرى که جلوى ما حرکت ميکند. بدين گونه است که درباره خود بهتر از او داورى ميکنيم، غافل از آنکه نفر پشت سرى ما هم به همين شيوه درباره ما ميانديشد. شنبه 16 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 7:40 :: نويسنده : اصغري
سوگند به روز وقتی نور میگیرد و به شب وقتی آرام میگیرد که من نه تو را رها کردهام و نه با تو دشمنی کردهام. (ضحی 1-2) افسوس که هر کس را به تو فرستادم تا به تو بگویم دوستت دارم و راهی پیش پایت بگذارم او را که مرا به سخره گرفتی. (یس 30) و هیچ پیامی از پیامهایم به تو مرسید مگر از آن روی گردانیدی. (انعام 4) و با خشم رفتی و فکر کردی هرگز بر تو قدرتی نداشتهام (انبیا 87) و مرا به مبارزه طلبیدی و چنان توهمزده شدی که گمان بردی خودت بر همه چیز قدرت داری. (یونس 24) و این در حالی بود که حتی مگسی را نمیتوانستی و نمیتوانی بیافرینی و اگر مگسی از تو چیزی بگیرد نمیتوانی از او پس بگیری (حج 73) پس چون مشکلات از بالا و پایین آمدند و چشمهایت از وحشت فرورفتند و قلبت آمد توی گلویت و تمام وجودت لرزید، چه لرزشی، گفتم کمکهایم در راه است و چشم دوختم ببینم که باورم میکنی، اما به من گمان بردی چه گمانهایی. ( احزاب 10) تا زمین با آن فراخی بر تو تنگ آمد، پس حتی از خودت هم به تنگ آمدی و یقین کردی که هیچ پناهی جز من نداری، پس من به سوی تو بازگشتم تا تو نیز به سوی من بازگردی، که من مهربانترینم در بازگشتن. (توبه 118) وقتی در تاریکیها مرا به زاری خواندی که اگر تو را برهانم با من میمانی، تو را از اندوه رهانیدم، اما باز مرا با دیگری در عشقت شریک کردی. (انعام 63-64) این عادت دیرینهات بوده است، هرگاه که خوشحالت کردم از من روی گردانیدی و رویت را آن طرفی کردی و هر وقت سختی به تو رسید از من ناامید شدهای. (اسرا 83) آیا من برنداشتم از دوشت باری که میشکست پشتت؟ (سوره شرح 2-3) غیر از من خدایی که برایت خدایی کرده است؟ (اعراف 59) پس کجا میروی؟ (تکویر 26) پس از این سخن دیگر به کدام سخن میخواهی ایمان بیاوری؟ (مرسلات 50) چه چیز جز بخشندگیام باعث شد تا مرا که میبینی خودت را بگیری؟ (انفطار 6) مرا به یاد میآوری؟ من همانم که بادها را میفرستم تا ابرها را در آسمان پهن کنند و ابرها را پارهپاره به هم فشرده میکنم تا قطرهای باران از خلال آنها بیرون آید و به خواست من به تو اصابت کند تا تو فقط لبخند بزنی، و این در حالی بود که پیش از فرو افتادن آن قطره باران، ناامیدی تو را پوشانده بود (روم 48) من همانم که میدانم در روز روحت چه جراحتهایی برمیدارد، و در شب روحت را در خواب به تمامی بازمیستانم تا به آن آرامش دهم و روز بعد دوباره آن را به زندگی برمیانگیزانم و تا مرگت که به سویم بازگردی به این کار ادامه میدهم. (انعام 60) من همانم که وقتی میترسی به تو امنیت میدهم (قریش 3) برگرد، مطمئن برگرد، تا یک بار دیگه با هم باشیم (فجر 28-29) تا یک بار دیگه دوست داشتن همدیگر را تجربه کنیم. (مائده 54) پنج شنبه 14 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 7:32 :: نويسنده : اصغري
برای خودت زندگی کن، کسی که تو را دوست داشته باشد با تو میماند، برای داشتنت میجنگد اما اگر دوست نداشته باشد به هر بهانهای میـــــــــــــــــــرود. بزرگترین گناه: سکوت... بزرگترین شجاعت: بگویی دوستت دارم... بزرگترین سرمایه: دوست... بزرگترین اسرار: صداقت... بزرگترین افتخار: عاشق شدن... بزرگترین هنر: عاشق ماندن. شكست جامش به آهم چون پس از مستي خمارم كرد. مكن با كس كه يار ما چنين كرد و چنان شد. گلي با خون دل كشت باغبان آبش نم اشك. سرانجام عطر خوشبوي حريم ديگران شد. الهي,خستهام از بس به در چشم بستهام. نيايد نآمده,آيد رود,اين هم مگر جان شد. دوست داشتن دليل نميخواهد... ولی نمیدانم چرا... خیلیها... و حتی خیلیهای دیگر... میگویند: "این روزها... دوست داشتن دلیل میخواهد..." و پشت یک سلام و لبخندی ساده... دنبال یک سلام و لبخندی پیچیده دنبال گودالی از تعفن میگردند... چه رسم جالبی است، محبتت را میگذارند پای احتیاجت، صداقتت را میگذارند پای سادگیت، سکوتت را میگذارند پای نفهمیت، نگرانیت را میگذارند پای تنهاییت، ... ... و وفاداریت را پای بیکسیت، و آنقدر تکرار میکنند که خودت باورت میشود که تنهایی و بیکس و محتاج....!!! تولد انسان مثل روشن شدن کبریتی است و مرگش خاموشی آن بنگر در این فاصله چه کردی. چهار شنبه 13 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 7:26 :: نويسنده : اصغري
گاهي مي رويم تا برسيم....
ادامه مطلب ... دو شنبه 11 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 6:54 :: نويسنده : اصغري
A little bird was flying south for the winter. It was so cold, the یک شنبه 10 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 5:40 :: نويسنده : اصغري
مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر کشاورزی بود. کشاورز گفت برو در آن قطعه زمین بایست. من سه گاو نر را آزاد میکنم. اگر توانستی دم یکی از این گاو نرها را بگیری، من دخترم را به تو خواهم داد. مرد قبول کرد. در طویله اولی که بزرگ ترین بود ، باز شد . باور کردنی نبود. بزرگ ترین و خشمگین ترین گاوی که در تمام عمرش دیده بود. گاو با سم به زمین میکوبید و به طرف مرد جوان حمله برد. جوان خود را کنار کشید، تا گاو از مرتع گذشت. دومین در طویله که کوچک تر بود، باز شد. گاوی کوچکتر از قبلی که باسرعت حرکت کرد .جوان پیش خودش گفت: منطق میگوید این را ولش کنم ،چون گاو بعدی کوچکتر است و این ارزش جنگیدن ندارد. سومین در طویله هم باز شد و همان طور که فکر میکرد ضعیفترین و کوچكترین گاوی بود که در تمام عمرش دیده بود. پس لبخندی زد و در موقع مناسب روی گاو پرید و دستش را دراز کرد تا دم گاو را بگیرد، اما………گاو دم نداشت!!!! زندگی پر از ارزشهای دستیافتنی است، اما اگر به آن ها اجازه رد شدن بدهیم ، ممکن است که دیگر هیچ وقت نصیبمان نشود. برای همین سعی کن که همیشه اولین شانس را دریابی. دنیا را بغل گرفتیم، گفتند امن است، هیچ کاری با ما ندارد، خوابمان برد بیدار شدیم، دیدیم آبستن تمام دردهایش شدهایم اینجا در دنیای من گرگها هم افسردگی مفرط گرفتهاند، دیگر گوسفند نمیدرند، به نی چوپان دل میسپارند و گریه میکنند. ميداني...!؟ به رويت نياوردم...! از همان زماني كه جاي "تو" به "من" گفتي: "شما" فهميدم پاي "او" در ميان است. اجازه...! اشک سه حرف ندارد...، اشک خیلی حرف دارد. میخواهم برگردم به روزهای کودکی، آن زمانها که: پدر تنها قهرمان بود. عشق، تنها در آغوش مادر خلاصه میشد. بالاترین نقطه ي زمین، شانههای پدر بود... بدترین دشمنانم، خواهر و برادرهای خودم بودند. تنها دردم، زانوهای زخمیام بودند. تنها چیزی که میشکست، اسباببازیهایم بود و معنای خداحافظ، تا فردا بود. این روزها به جای" شرافت" از انسان ها فقط" شر" و " آفت" میبینی راستی، دروغ گفتن را نيز، خوب یاد گرفتهام...! "حال من خوب است"... خوب خوب میدونی "بهشت" کجاست؟ یه فضایي چند وجب در چند وجب! بین بازوهای کسی که دوستش داری. : گوته میگوید: اگر ثروتمند نیستی مهم نیست، بسیاری از مردم ثروتمند نیستند اگر سالم نیستی، هستند افرادی که بامعلولیت و بیماری زندگی میکنند اگر زیبا نیستی برخورد درست با زشتی هم وجوددارد اگر جوان نیستی، همه با چهره پیری مواجه میشوند اگر تحصیلات عالی نداری با کمی سواد هم میتوان زندگی کرد اگر قدرت سیاسی و مقام نداری، مشاغل مهم متعلق به معدودی انسان هاست اما، اگر «عزت نفس نداری»،بمیر که هیچ نداری. پنج شنبه 7 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 6:10 :: نويسنده : اصغري
در یک شهربازی پسرکی سیاهپوست به مرد بادکنکفروشی نگاه میکرد. بادکنکفروش برای جلب توجه یک بادکنک قرمز را رها کرد تا در آسمان اوج بگیرد و بدینوسیله جمعیتی از کودکان را که برای خرید بادکنک به والدینشان اصرار میکردند را جذب خود کرد. سپس یک بادکنک آبی و همین طور یک بادکنک زرد و بعد از آن یک بادکنک سفید را به تناوب و با فاصله رها کرد. بادکنکها سبکبال به آسمان رفتند و اوج گرفتند و ناپدید شدند. پسرک سیاه پوست هنوز به تماشا ایستاده بود و به یک بادکنک سیاه خیره شده بود! تا این که پس از لحظاتی به بادکنک فروش نزدیک شد و با تردید پرسید: ببخشید آقا! اگر بادکنک سیاه را هم رها میکردید آیا بالا میرفت؟ مرد بادکنکفروش لبخندی به روی پسرک زد و نخی را که بادکنک سیاه را نگه داشته بود برید و بادکنک به طرف بالا اوج گرفت و پس از لحظاتی گفت: پسرم آن چیزی که سبب اوج گرفتن بادکنک میشود رنگ آن نیست بلکه چیزی است که در درون خود بادکنک قرار دارد. دوست عزیز من، زندگی هم همین طور است و چیزی که باعث رشد آدمها میشود رنگ و ظاهر آنها نیست. مهم درون آدم هاست که تعیین کننده مرتبه و جایگاهشان است و هرچقدر ذهنیات ارزشمندتر باشند، جایگاه والاتر و شایستهتری نصیب آدم میشود. چهار شنبه 6 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 6:56 :: نويسنده : اصغري
سه شنبه 5 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 7:11 :: نويسنده : اصغري
كمي وقت بگذاريم، با خود خلوتي كنيم و به اين نكات كمي، فقط و فقط كمي فكر كنيم....
ادامه مطلب ... دو شنبه 4 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 5:53 :: نويسنده : اصغري
من كه خواندم، لذت بردم و بسيار چيزها آموختم....
ادامه مطلب ... یک شنبه 3 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 7:37 :: نويسنده : اصغري
Have a goal and start working to fulfill your dream. Or else, some day someone will put you in work to fulfill their dream. Look at this file and enjoy it: Download link: http://wikisend.com/download/237056/see the goal.PPS شنبه 2 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 6:1 :: نويسنده : اصغري
هندویی عقربی را دید که در آب برای نجات خویش دست و پا میزند... هندو به قصد کمک دستش را به طرف عقرب دراز کرد اما عقرب تلاش کرد تا نیشش بزند! با این وجود مرد هنوز تلاش میکرد تا عقرب را از آب بیرون بیاورد اما عقرب دوباره سعی کرد او را نیش بزند!!! مردی در آن نزدیکی به او گفت: چرا از نجات عقربی که مدام نیش میزند دست نمیکشی؟! هندو گفت: عقرب به اقتضای طبیعتش نیش میزند طبیعت عقرب نیش زدن است و طبیعت من عشق ورزیدن... چرا باید از طبیعت خود که عشق ورزیدن است فقط به علت این که طبیعت عقرب نیش زدن است دست بکشم؟! هیچگاه از عشق ورزیدن دست نکش همیشه خوب باش حتی اگر اطرافیانت نیش بزنند... جمعه 1 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 5:53 :: نويسنده : اصغري
اهالی کره جنوبی برای سوگواری و نگهداری مردگان خود راه جدیدی یافتهاند. سوزاندن مردگان و تبدیل خاکستر آنها به سنگهای شبهجواهر راه جدیدیست که کرهای ها برای بزرگداشت مردگانشان و نگهداری آنها در کنار خودشان کشف کردهاند. به دلیل صرفه جویی فضا دولت اعلام کرد که مردم مردگانشان را دیگر دفن نکنند و آنها را بسوزانند. در سال 2000 از هر 10 مرده فقط 3 نفر آنها دفن شدند و 7 نفر آنها سوزانده شدند. هم اکنون چندین شرکت تجاری در سئول تبدیل خاکستر مردگان به سنگهای آبی و سبز را برعهده دارند. مدیر یکی از این شرکتها میگوید: سوزاندن مردگان اگرچه سبب صرفه جویی در فضا میشود اما نگهداری خاکستر آنها هم مشکلات خودش را دارد. خاکستر میتواند فاسد شود و یا رطوبت به خود جذب کند و یا بو بگیرد . اما دانههای شبهجواهر هیچوقت فاسد نمیشوند, رطوبت تأثیری در آنها ندارد و هیچوقت بو نمیگیرند. در یک فرآینده 90 دقیقهای خاکسترها در دمای مافوق بالا ذوب شده و کریستالایز شده و به شکل بلور جامد و سخت درمیآیند. رنگ دانههای تولید شده اغلب به رنگ آبی، سبز است، اما گاهی اوقات هم برخی از آنها به رنگهای دیگری مانند رنگ صورتی، بنفش و سیاه و سفید تبدیل میشوند. خاکستر هر نفر میتواند به 4 تا 5 فنجان سنگ شبهجواهر تبدیل شود اما در صورتی که متوفی جوان باشد بدلیل تراکم بالای استخوانها حتی تا 8 فنجان سنگ شبهجواهر از آن تولید میشود. اکنون اهالی کره بجای نگهداری خاکستر مردگان آنها را در دانههای سبز، آبی که بر روی پارچه ابریشمی در یک کوزه یا ظرف سرامیکی نگهداری میشود روی یک میز میگذارند. برخی از شرکتها میگویند اضافه نمودن برخی مواد معدنی خاص به خاکستر مردگان میتواند به تولید دانههای شبهجواهر گردتر در دما و زمان کمتر منجر شود. اما یکی ازین شرکتها ادعا میکند که او این دانهها را تنها با خاکستر خالص مردگان و بدون اضافه کردن هیچ نوع مواد معدنی دیگر میسازد. کیم طراح این کار با نبش قبر پدرش استخوانهای او را سوزانده و تبدیل به این مهرهها کرده است. او حتی تعدادی از مهرهها را در اتومبیل، یا قفسه کتاب خود نگهداری میکند و برخی از آنها را به 5 دختر خود هدیه داده است. او اعلام نمود که قصد دارد سال آینده قبر مادرش را هم نبش نموده و استخوانهای باقیمانده مادرش را هم به مهرههای سنگی شبهجواهر تبدیل کند. او همچنین به دخترانش وصیت نموده که بعد از مرگ حتما" او را بسوزانند و خاکسترش را به مهره تبدیل کنند. كمكم تفاوت ظرفيت ميان نگهداشتن يك دست و زنجير كردن يك روح را يادخواهي گرفت اين كه عشق تكيهكردن نيست و رفاقت، اطمينان خاطر و هديههاي عهد و پيمان معني نميدهند و شكستهايت را خواهي پذيرفت سرت را بالا خواهي گرفت با چشمهاي باز و يادميگيري كه همهي راههايت را هم امروز بسازي كه خاك فردا براي خيالهاي مطمئن نيست و آينده امكاني براي سقوط به ميانهي نزاع در خود دارد كمكم ياد ميگيري كه حتي نور خورشيد ميسوزاند اگر زياد آفتاب بگيري بعد باغ خود را ميكاري و روحت را زينت ميدهي به جاي ان كه منتظر كسي باشي تا برايت گل بياورد و ياد ميگيري كه ميتواني تحمل كني كه محكم هستي كه خيلي ميارزي و ميآموزي و ميآموزي با هر خداحافظي ياد ميگيري....! «خورخه لوييس بورخس» چهار شنبه 30 فروردين 1391برچسب:, :: 11:24 :: نويسنده : اصغري
طبيعت حقيقي يک قلب تنها زماني مشخص ميشود که به چيزي به ظاهر بدون جذابيت پاسخ بدهد.... ادامه مطلب ... سه شنبه 29 فروردين 1391برچسب:, :: 8:3 :: نويسنده : اصغري
گاندی رهبر فقید هندوستان با قطار در حال مسافرت بود... به علت بیتوجهی، یک لنگه از کفشهای نو او، که به تازگی خریده بود از پنجرهی قطار بیرون افتاد. گاندی بلافاصله لنگهی دیگر کفشش را هم بیرون انداخت. مسافران دیگر با تعجب به او نگاه کردند و علت این کارش را پرسیدند. او با لبخندی رضایتبخش گفت: "یک لنگه کفش نو برای من بیمصرف است، ولی اگر کسی یک جفت کفش نو پیدا کند مطمئنا خیلی خوشحال خواهد شد". خوشبختی یگانه چیزی است که میتوانیم بی آنکه خود داشته باشیم، دیگران را از آن برخوردار کنیم. شنبه 26 فروردين 1391برچسب:روسپيگري,روسپيگري مجازي,روسپيگري اينترنتي تنها با يك شارژ, :: 17:44 :: نويسنده : اصغري
بعضیهاشان میگویند تست هم میدهم تا مطمئن شوید و بعضیهاشان هم اهل تست دادن نیستند. وقتی با آنها چت خصوصی را آغاز میکنی حرفی ندارند جز اینکه اول شارژ میخواهند. کارشان را وقتی آغاز میکنند که شارژ بگیرند... ادامه مطلب ... مردی در کنار ساحل دورافتادهای قدم میزد. مردی را در فاصلهای دور میبیند که مدام خم میشود و چیزی را از روی زمین برمیدارد و داخل اقیانوس پرتاب میکند. نزدیکتر میشود، میبیند مردی بومی صدفهایی را که به ساحل افتادهاند را در آب میاندازد.- صبح بخیر رفیق، خیلی دلم میخواهد بدانم چه میکنی؟ این صدفها را در داخل اقیانوس میاندازم. الان موقع مد دریاست و مد این صدف ها را به ساحل دریا آورده و اگر آنها را توی آب نیندازم از کمبود اکسیژن خواهند مرد. دوست من! حرف تو را میفهمم ولی در این ساحل هزاران صدف این شکلی وجود دارد، تو که نميتوانی آنها را به آب برگردانی خیلی زیاد هستند و تازه همین یک ساحل نیست. نمیبینی کار تو هیچ فرقی در اوضاع ایجاد نمیکند؟ مرد بومی لبخندی زد و خم شد و دوباره صدفی برداشت و به داخل دریا انداخت و گفت: "برای این یکی اوضاع فرق کرد." از خودمان آغاز کنیم. چهار شنبه 23 فروردين 1391برچسب:, :: 7:52 :: نويسنده : اصغري
اسکندر مقدونی، هنگامی که در یکی از شهرهای ایران از گورستان عبور میکرد از مشاهده سنگ قبرها بشدت متعجب شد. پیرمردی که آنجا بود را خطاب قرار داد و پرسید که چرا در شهر شما همه مردم در سنین کودکی یا نوجوانی میمیرند؟ و به سنگ قبرها اشاره کرد که روی آنها نام متوفی و مدت زندگی او را نوشته بود و همه عدد ها بین یک تا ده بود سه شنبه 22 فروردين 1391برچسب:, :: 8:33 :: نويسنده : اصغري
CONTROL your emotions Look for ALTERNATIVE solutions DELETE the situations which give you unnecessary tension. Download link: http://wikisend.com/download/395474/life steps.PPS
Friends are special treasures of the heart. They make you feel loved, needed and secured. Its often not said, but felt. To have a friend, be a friend says this show. Download link: http://wikisend.com/download/248224/be_a_friend.ppsx موضوعات
پيوندها
تبادل لینک هوشمند |
|||||||||||
|