خدمات مشاوره و روانشناسي
ارائه مطالب مرتبط با روانشناسي و آنچه كه بتواند لحظاتي هرچند كوتاه موجبات دل آرامي را فراهم آورد.
دو شنبه 1 خرداد 1391برچسب:, :: 7:31 ::  نويسنده : اصغري

1] Prayer is not a "spare wheel" that you pull out when in  trouble,

but it is a "steering wheel"  that directs the right path throughout.

دعا لاستیک یدک نیست که هرگاه مشکل داشتی از ان استفاده کنی بلکه فرمان است که راه به راه درست هدایت می‌کند.

2] Know why a Car's WINDSHIELD is so large & the Rear view Mirror

is so small? Because our PAST is not as important as our FUTURE.

So, Look Ahead and Move on.

می‌دونی چرا شیشیه جلوی ماشین انقدر بزرگه ولی آینه عقب انقدر کوچیکه؟ چون گذشته به اندازه آینده اهمیت نداره. بنابراین همیشه به جلو نگاه کن و ادامه بده.

3] Friendship is like a BOOK. It takes few seconds to burn,

but it takes years to write.

دوستی مثل یک کتابه. چند ثانیه طول می‌کشه که آتیش بگیره ولی سالها طول می‌کشه تا نوشته بشه.

4] All things in life are temporary.  If going well, enjoy it,

they will not last forever. If going wrong, don't worry,

they can't last long either.

تمام چیزها در زندگی موقتی هستند. اگر خوب پیش می‌ره ازش لذت ببر، برای همیشه دوام نخواهند داشت. اگر بد پیش می‌ره، نگران نباش، برای همیشه دوام نخواهند داشت.

5] Old Friends are Gold! New Friends are Diamond! If you get a Diamond,

don't forget the Gold! Because to hold a Diamond,

you always need a Base of Gold!

دوستهای قدیمی طلا هستند! دوستان جدید الماس. اگر یک الماس به دست آوردی طلا را فراموش نکن چون برای نگه داشتن الماس همیشه به پایه طلا نیاز داری.

6] Often when we lose hope and think this is the end,

GOD smiles from above and says, "Relax, sweetheart, it's just a bend,

not the end!

اغلب وقتی امیدت رو از دست می‌دی و فکر می‌کنی که این آخر خطه، خدا از بالا بهت لبخند می‌زنه و می‌گه: آرام باش عزیزم، این فقط یک پیچه نه پایان.

7] When GOD solves your problems, you have Faith in HIS abilities;

when GOD doesn't solve your problems HE has Faith in your abilities.

وقتی خدا مشکلات تو رو حل می‌کنه تو به توانایی‌های او ایمان داری. وقتی خدا مشکلاتت رو حل نمی‌کنه او به توانایی‌های تو ایمان داره.

8] A blind person asked St. Anthony: "Can there be anything worse

than losing eye sight?" He replied: "Yes, losing your vision!"  

شخص نابینایی از سنت آنتونی پرسید: ممکنه چیزی بدتر از از دست دادن بینایی باشه؟ او جواب داد: بله، از دست دادن بصیرت.

9] When you pray for others, God listens to you and blesses them,

and sometimes, when you are safe and happy, remember that someone

has prayed for you.

وقتی شما برای دیگران دعا می‌کنید، خدا می‌شنود و انها را اجابت می‌کند و بعضی وقتها که شما شاد و خوشحال هستید، یادتان باشد که کسی برای شما دعا کرده است.

>>10] WORRYING does not take away tomorrow's Trouble,

it takes away today's PEACE.

نگرانی مشکلات فردا را دور نمی‌کند بلکه تنها آرامش امروز را دور می‌کند.

پنج شنبه 28 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 7:44 ::  نويسنده : اصغري
بخوانيد، فكر كنيد و پاسخ دهيد....

ادامه مطلب ...
چهار شنبه 27 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 7:21 ::  نويسنده : اصغري

*تنها اتاقی که همیشه مرتبه و همه چیز سر جاش می‌مونه، که توش

زندگی نکنی!

اگه زندگیت گاهی آشفته می‌شه و هیچی سر جاش نیست، بدون هنوز زنده‌ای!

اما اگر همیشه همه چی آرومه و تو چقدر خوشحالی! یه فکری برای خودت بکن!

هر چه بیشتر احساس تنهایی کنی، احتمال شروع یک رابطه احمقانه بیشتر می‌شود!

حاصل عشق مترسک به کلاغ، مرگ یک مزرعه بود!

گفت: چند سال داری؟

گفتم: روزهای تکراری زندگیم را که خط بزنم، کودکی چند ساله‌ام!

گاهی با دویدن برای رسیدن به کسی، دیگر نفسی برای ماندن در کنار او باقی

نخواهد ماند!

ديوانگي یعنی ادامه دادن همان رفتار و مسیر هميشگي و انتظار نتيجه متفاوت

داشتن!

شرط دل دادن دل گرفتن است، وگر نه یکی بی‌دل می‌شود و دیگری دو دل!

پروانه گاهی فراموش می‌کند که زمانی کرم بوده است و کرم نمی‌داند که روزی به

پروانه‌ای زیبا بدل خواهد شد...

فراموشی و نادانی مشکل امروز ماست!

روزانه هزاران انسان به دنیا می‌آیند...*

*اما انسانیت در حال انقراض است!

وقتی آدما می‌گن بارون رو دوست داریم ولی تا بارون میاد چتر باز می‌کنن...

وقتی می‌گن پرنده رو دوست داریم ولی تو قفس نگهش میدارن...

باید از دوست داشتن آدما ترسید!

پرواز كن آنگونه كه مي‌خواهي

وگر نه پروازت مي دهند آنگونه كه مي‌خواهند

سه شنبه 26 ارديبهشت 1391برچسب:كودكان,خدا,گفتگو,گفتگوي كودكان با خدا, :: 10:27 ::  نويسنده : اصغري

خدای عزيز! 

به جای اينکه بگذاری مردم بميرند و مجبور باشی آدمای جديد بيافرينی، چرا کسانی را که هستند، حفظ نمی‌کنی؟

امی

خدای عزيز!  

شايد هابيل و قابيل اگر هر کدام يک اتاق جداگانه داشتند همديگر را نمی‌کشتند، در مورد من و برادرم که مؤثر بوده. 

لاری 

خدای عزيز!

اگر يکشنبه، مرا توی کليسا تماشا کنی، کفش‌های جديدم رو بهت نشون ميدم.

مَگی

خدای عزيز! 

شرط می‌بندم خيلی برايت سخت است که همه آدم‌های روی زمين رو دوست داشته باشی. فقط چهار نفر عضو خانواده من هستند ولی من هرگز نمی‌توانم همچين کاری کنم.

ناني

خدای عزيز!

در مدرسه به ما گفته‌اند که تو چکار می‌کنی، اگر تو بری تعطيلات، چه کسی کارهايت را انجام می‌دهد؟

جين

خدای عزيز!

آيا تو واقعاً نامرئی هستی يا اين فقط يک کلک است؟

لوسی

خدای عزيز!

اين حقيقت داره اگر بابام از همان حرف‌های زشتی را که توی بازی بولينگ می‌زند، تو خانه هم استفاده کند، به بهشت نمی‌رود؟

آنيتا

خدای عزيز!

آيا تو واقعاً می‌خواستی زرافه اينطوری باشه يا اينکه اين يک اتفاق بود؟

نورما

خدای عزيز!

چه کسی دور کشورها خط می‌کشد؟

جان

خدای عزيز!

من به عروسی رفتم و آن‌ها توی کليسا همديگر را بوسيدند. اين از نظر تو اشکالی نداره؟

نيل

خدای عزيز!

آيا تو واقعاً منظورت اين بوده که نسبت به ديگران همانطور رفتار کني که آنها نسبت به تو رفتار می‌کنند اگر اين طور باشد، من بايد حساب برادرم را برسم.

دارلا

خدای عزيز!

بخاطر برادر کوچولويم از تو متشکرم، اما چيزی که من به خاطرش دعا کرده بودم، يک توله سگ بود.

جويس

خدای عزيز!

وقتی تمام تعطيلات باران باريد، پدرم خيلی عصبانی شد. او چيزهايی درباره‌ات گفت که از آدم‌ها انتظار نمی‌رود بگويند. به هر حال، اميدوارم به او صدمه‌ای نزنی.

دوست تو (اما نمی‌خواهم اسمم رو بگم)

خدای عزيز!

لطفاً برام يه اسب کوچولو بفرست. من قبلاً هيچ چيز از تو نخواسته بودم. می‌توانی درباره‌اش پرس و جو کنی.

بروس

خدای عزيز!

برادر من يک موش صحرايی است. تو بايد به اون دم هم می‌دادی‌ها! ها!

دنی

خدای عزيز!

من می‌خواهم وقتی بزرگ شدم، درست مثل بابام باشم. اما نه با اينهمه مو در تمام بدنش.

تام

خدای عزيز!

فکر می‌کنم منگنه يکی از بهترين اختراعاتت باشد.

روث

خدای عزيز!

من هميشه در فکر تو هستم حتی وقتی که دعا نمی‌کنم.

اليوت

خدای عزيز!

از همۀ کسانی که برای تو کار می‌کنند، من نوح و داود را بيشتر دوست دارم.

راب

خدای عزيز!

برادرم يه چيزايی دربارۀ به دنيا آمدن بچه‌ها گفت، اما اون‌ها درست به نظر نمی‌رسند. مگر نه؟

مارشا

خدای عزيز!

من دوست دارم شبيه آن مردی که در انجيل بود، 900 سال زندگی کنم.

با عشق کريس

خدای عزيز!

ما خوانده‌ايم که توماس اديسون نور را اختراع کرد. اما توی کلاس‌های دينی يکشنبه‌ها به ما گفتند تو اين کار رو کردی. بنابراين شرط می‌بندم او فکر تو را دزديده.

با احترام دونا

خدای عزيز!

آدم‌های بد به نوح خنديدند تو احمقی چون روی زمين خشک کشتی می‌سازي اما اون زرنگ بود. چون تو رو فراموش نکرد. من هم اگر جای اون بودم همين کارو می‌کردم.

ادی

خدای عزيز!

لازم نيست نگران من باشی. من هميشه دو طرف خيابان را نگاه می‌کنم.

دين

خدای عزيز!

فکر نمی‌کنم هيچ کس می‌توانست خدايی بهتر از تو باشد. می‌خوام اينو بدونی که اين حرفو بخاطر اينکه الان تو خدايی، نمی‌زنم.

چارلز

خدای عزيز!

هيچ فکر نمی‌کردم نارنجی و بنفش به هم بيان. تا وقتی که غروب خورشيدی رو که روز سه‌شنبه ساخته بودی، ديدم، معرکه بود.

یک شنبه 24 ارديبهشت 1391برچسب:روانشناسي خود,روانشناسي, :: 8:6 ::  نويسنده : اصغري
امروز تصميم خود را گرفتم و ...

ادامه مطلب ...
شنبه 23 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 7:37 ::  نويسنده : اصغري
با اشتراك گذاري اين مطلب، شايد بتوان از هم پاشيدن بسياري از زندگي ها جلوگيري كرد.

ادامه مطلب ...
جمعه 22 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 7:25 ::  نويسنده : اصغري

مادر کودکش را شیر می‌دهد

و کودک از نور چشم مادر

خواندن و نوشتن می‌آموزد

وقتی کمی بزرگتر شد

... کیف مادر را خالی می‌کند

تا بسته سیگاری بخرد

بر استخوان‌های لاغر

و کم‌خون مادر راه می‌رود

تا از دانشگاه، فارغ‌التحصیل شود

وقتی برای خودش مردی شد

پا روی پا می‌اندازد

و در یکی از کافه تریاهای روشنفکران

کنفرانس مطبوعاتی ترتیب می‌دهد و می‌گوید:

«عقل زن کامل نیست»

 

پنج شنبه 21 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 11:49 ::  نويسنده : اصغري

این ماجرای واقعی در مورد شخصی به نام نظرعلی طالقانی است که در زمان ناصر‌الدین شاه طلبه‌ای در مدرسه مروی تهران بود و از آن طلبه‌های فقیر بود. آن قدر فقیر

بود که شب‌ها می‌رفت دور و بر حجره‌های طلبه‌ها می‌گشت و از توی باقیمانده غذاهای آنها چیزی برای خوردن پیدا می‌کرد. یک روز نظرعلی به ذهنش می‌رسد که برای خدا

نامه‌ای بنویسد. نامه‌ی او در موزه‌ی گلستان تهران تحت عنوان "نامه‌ای به خدا" نگهداری می‌شود.

مضمون این نامه:

 

نظرعلی بعد از نوشتن نامه با خودش فکر کرد که نامه را کجا بگذارم؟ می‌گوید، مسجد خانه‌ی خداست. پس بهتره بگذارمش توی مسجد. می‌رود به مسجد امام در بازار تهران

(مسجد شاه آن زمان) نامه را در مسجد در یک سوراخ قایم می‌کنه و با خودش می‌گه: حتما خدا پیداش می‌کنه!

او نامه را پنجشنبه در مسجد می‌ذاره. صبح جمعه ناصر‌الدین شاه با درباری‌ها می‌خواسته به شکار بره. کاروان او از جلوی مسجد می‌گذشته، از آن جا که به قول پروین

اعتصامی

"نقش هستی نقشی از ایوان ماست                 آب و باد و خاک سرگردان ماست"

ناگهان به اذن خدا یک باد تندی شروع به وزیدن می‌کنه. نامه‌ی نظرعلی را روی پای ناصر‌الدین شاه می‌اندازه. ناصر‌الدین شاه نامه را می‌خواند و دستور می‌دهد که کاروان

به کاخ برگردد. او یک پیک به مدرسه‌ی مروی می‌فرستد و نظرعلی را به کاخ فرا می‌خواند. وقتی نظرعلی را به کاخ آوردند، ،دستور می‌دهد همه وزرایش جمع شوند و مي‌گوید: نامه‌ای که برای خدا نوشته بودند، ایشان به ما حواله فرمودند. پس ما باید انجامش دهیم و دستور می‌دهد همه‌ی خواسته‌های نظرعلی یک به یک اجراء شود! 

چهار شنبه 20 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 8:22 ::  نويسنده : اصغري
نجار پيري داشت خود را براي بازنشستگي آماده مي كرد....

ادامه مطلب ...
دو شنبه 18 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 8:22 ::  نويسنده : اصغري
بياييد بينديشيم.

ادامه مطلب ...
یک شنبه 17 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 7:41 ::  نويسنده : اصغري

انسان‌ها به شيوه هنديان بر سطح زمين راه مي‌روند. با يک سبد در جلو و يک سبد در پشت. در سبد جلو, صفات نيک خود را مي‌گذاريم. در سبد پشتي, عيب‌هاى خود را نگه

مي‌داريم. به همين دليل در طول زندگي چشمانمان فقط صفات نيک خودمان را مي‌بيند و عيوب همسفرى که جلوى ما حرکت مي‌کند. بدين گونه است که درباره خود بهتر از او

داورى مي‌کنيم، غافل از آن‌که نفر پشت سرى ما هم به همين شيوه درباره ما مي‌انديشد.

شنبه 16 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 7:40 ::  نويسنده : اصغري

سوگند  به  روز  وقتی  نور می‌گیرد و به شب وقتی آرام  می‌گیرد که من  نه تو را رها  کرده‌ام و نه با  تو دشمنی کرده‌ام. (ضحی 1-2) افسوس که هر کس را

به تو فرستادم  تا  به تو بگویم دوستت دارم و راهی پیش پایت بگذارم او را که مرا به سخره گرفتی. (یس  30)  و هیچ پیامی از پیام‌هایم به تو مرسید مگر از آن روی

گردانیدی. (انعام 4) و با خشم رفتی و فکر کردی هرگز بر تو  قدرتی نداشته‌ام (انبیا 87) و  مرا به مبارزه طلبیدی  و چنان توهم‌زده شدی که  گمان بردی  خودت بر

همه چیز  قدرت   داری. (یونس  24) و این در حالی  بود که حتی مگسی را نمی‌توانستی و نمی‌توانی بیافرینی و اگر مگسی از تو چیزی   بگیرد نمی‌توانی از او پس بگیری

(حج 73) پس چون   مشکلات از  بالا  و پایین آمدند و  چشمهایت از وحشت فرو‌رفتند و قلبت آمد توی گلویت  و تمام  وجودت لرزید، چه لرزشی، گفتم کمک‌هایم در راه

است و چشم دوختم ببینم که باورم می‌کنی، اما به من گمان  بردی چه گمان‌هایی. ( احزاب 10) تا زمین با  آن فراخی بر تو تنگ آمد، پس حتی از خودت هم به تنگ آمدی

و یقین کردی که هیچ پناهی جز من نداری، پس من به  سوی تو بازگشتم تا تو نیز به سوی من بازگردی، که من مهربان‌ترینم در بازگشتن. (توبه 118) وقتی در تاریکی‌ها 

مرا  به زاری خواندی که اگر تو را برهانم  با من می‌مانی، تو را از اندوه رهانیدم، اما  باز  مرا  با دیگری در عشقت شریک کردی. (انعام  63-64) این عادت دیرینه‌ات بوده است، هرگاه که خوشحالت کردم از من روی گردانیدی و  رویت را آن طرفی کردی و هر وقت سختی به تو رسید  از من ناامید شده‌ای. (اسرا 83) آیا من برنداشتم از

دوشت باری که می‌شکست پشتت؟ (سوره شرح 2-3) غیر از من  خدایی که برایت خدایی کرده است؟ (اعراف 59) پس کجا می‌روی؟ (تکویر 26) پس از این سخن دیگر به کدام سخن

می‌خواهی ایمان بیاوری؟ (مرسلات 50) چه چیز    جز بخشندگی‌ام  باعث شد تا مرا که می‌بینی خودت را بگیری؟ (انفطار 6) مرا  به یاد می‌آوری؟ من همانم که بادها

را می‌فرستم تا ابرها را  در  آسمان پهن کنند و ابرها را پاره‌پاره  به هم فشرده می‌کنم تا  قطره‌ای باران از  خلال آنها بیرون آید و به خواست من  به تو اصابت

کند تا  تو فقط  لبخند بزنی، و این در حالی بود که پیش از فرو افتادن آن قطره باران، ناامیدی تو را پوشانده بود (روم 48) من همانم که می‌دانم در روز روحت چه

جراحت‌هایی برمی‌دارد، و در شب روحت را  در خواب به تمامی بازمی‌ستانم  تا به  آن آرامش  دهم و روز  بعد دوباره آن را به زندگی برمی‌انگیزانم  و  تا مرگت که

به سویم بازگردی به این کار   ادامه می‌دهم. (انعام  60) من همانم که وقتی می‌ترسی به تو امنیت  می‌دهم (قریش 3) برگرد، مطمئن برگرد، تا یک بار دیگه با

هم باشیم (فجر 28-29) تا یک بار دیگه  دوست داشتن همدیگر را تجربه کنیم. (مائده 54)

جمعه 15 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 6:38 ::  نويسنده : اصغري
و امورز برف مي باريد....

ادامه مطلب ...
پنج شنبه 14 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 7:32 ::  نويسنده : اصغري

برای خودت زندگی کن، کسی‌ که تو را دوست داشته باشد با تو می‌ماند، برای داشتنت می‌جنگد اما اگر دوست نداشته باشد به هر بهانه‌‌ای میـــــــــــــــــــرود.

بزرگترین گناه: سکوت... بزرگترین شجاعت: بگویی دوستت دارم... بزرگترین سرمایه: دوست... بزرگترین اسرار: صداقت... بزرگترین افتخار: عاشق شدن... بزرگترین هنر: عاشق ماندن.

شكست جامش به آهم چون پس از مستي خمارم كرد. مكن با كس كه يار ما چنين كرد و چنان شد. گلي با خون دل كشت باغبان آبش نم اشك. سرانجام عطر خوشبوي حريم ديگران شد. الهي,خسته‌ام از بس به در چشم بسته‌ام. نيايد نآمده,آيد رود,اين هم مگر جان شد.

دوست داشتن دليل نمي‌خواهد... ولی نمیدانم چرا... خیلیها... و حتی خیلیهای دیگر... میگویند: "این روزها... دوست داشتن دلیل میخواهد..." و پشت یک سلام و لبخندی ساده... دنبال یک سلام و لبخندی پیچیده دنبال گودالی از تعفن میگردند...

چه رسم جالبی است،

محبتت را می‌گذارند پای احتیاجت،

صداقتت را می‌گذارند پای سادگیت،

سکوتت را می‌گذارند پای نفهمیت،

نگرانیت را می‌گذارند پای تنهاییت،

... ... و وفاداریت را پای بی‌کسیت،

و آنقدر تکرار می‌کنند که خودت

باورت می‌شود که تنهایی و بی‌کس و محتاج....!!!

 تولد انسان

مثل روشن شدن کبریتی است

و مرگش خاموشی آن

بنگر در این فاصله چه کردی.

چهار شنبه 13 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 7:26 ::  نويسنده : اصغري
گاهي مي رويم تا برسيم....

ادامه مطلب ...
سه شنبه 12 ارديبهشت 1391برچسب:خواب,روانشناسي خواب, :: 7:39 ::  نويسنده : اصغري
در ادامه ميتوانيد مطالبي جالب درباره خوابهاي شبانه مطالعه فرماييد....

ادامه مطلب ...
دو شنبه 11 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 6:54 ::  نويسنده : اصغري

A little bird was flying south for the winter. It was so cold, the
bird froze and fell to the ground in a large field. While it was lying
there, a cow came by and dropped some dung on it. As the frozen bird
lay there in the pile of cow dung, it began to revive and felt how
warm it was. The dung was actually thawing him out! He lay there all
warm and happy, and soon began to sing for joy. A passing cat heard
the bird singing and came to investigate. Following the sound, the cat
discovered the bird under the pile of cow dung, and promptly dug him
out and ate him!
The Management Lessons From The Story

1) Not everyone who drops shit on you is your enemy.
2) Not everyone who gets you out of shit is your friend.
3) And when you’re in deep shit, keep your mouth shut!
(Author unknown)

 

یک شنبه 10 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 5:40 ::  نويسنده : اصغري

مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر کشاورزی بود.

کشاورز گفت برو در آن قطعه زمین بایست. من سه گاو نر را آزاد می‌کنم. اگر

توانستی دم یکی از این گاو نرها را بگیری، من دخترم را به تو خواهم داد.

مرد قبول کرد. در طویله اولی که بزرگ ترین بود ، باز شد . باور کردنی

نبود. بزرگ ترین و خشمگین ترین گاوی که در تمام عمرش دیده بود. گاو با سم

به زمین می‌کوبید و به طرف مرد جوان حمله برد. جوان خود را کنار کشید، تا

گاو از مرتع گذشت.

دومین در طویله که کوچک تر بود، باز شد. گاوی کوچکتر از قبلی که باسرعت

حرکت کرد .جوان پیش خودش گفت: منطق می‌گوید این را ولش کنم ،چون گاو

بعدی کوچکتر است و این ارزش جنگیدن ندارد.

سومین در طویله هم باز شد و همان طور که فکر می‌کرد ضعیفترین و کوچكترین گاوی بود که در تمام عمرش دیده بود. پس لبخندی زد و در موقع مناسب

روی گاو پرید و دستش را دراز کرد تا دم گاو را بگیرد،

اما………گاو دم نداشت!!!!

زندگی پر از ارزشهای دست‌یافتنی است، اما اگر به آن ها اجازه رد شدن

بدهیم ، ممکن است که دیگر هیچ وقت نصیبمان نشود.

 

برای همین سعی کن که همیشه اولین شانس را دریابی.

پنج شنبه 7 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 6:10 ::  نويسنده : اصغري

در یک شهربازی پسرکی سیاه‌پوست

به مرد بادکنک‌فروشی نگاه می‌کرد. بادکنک‌فروش برای جلب توجه یک بادکنک قرمز را رها کرد تا در آسمان اوج بگیرد و بدینوسیله جمعیتی از کودکان

را که برای خرید بادکنک به والدینشان اصرار می‌کردند را جذب خود کرد. سپس یک بادکنک آبی و همین طور یک بادکنک زرد و بعد از آن یک بادکنک سفید را به تناوب و با

فاصله رها کرد. بادکنک‌ها سبک‌بال به آسمان رفتند و اوج گرفتند و ناپدید شدند.

پسرک سیاه پوست هنوز به تماشا ایستاده بود و به یک بادکنک

سیاه

خیره شده بود! تا این که پس از لحظاتی به بادکنک فروش نزدیک شد و با تردید پرسید: ببخشید آقا! اگر بادکنک سیاه را هم رها می‌کردید آیا

بالا می‌رفت؟

مرد بادکنک‌فروش لبخندی به روی پسرک زد و نخی را که بادکنک سیاه را نگه داشته بود برید و بادکنک

به طرف بالا اوج گرفت و پس از لحظاتی گفت:

پسرم آن چیزی که سبب اوج گرفتن بادکنک می‌شود رنگ

آن نیست بلکه چیزی است که در درون خود بادکنک قرار دارد.

دوست عزیز من، زندگی هم همین طور است و چیزی که باعث رشد آدمها می‌شود رنگ و ظاهر آنها نیست. مهم درون آدم هاست که تعیین کننده مرتبه و جایگاهشان

است و هرچقدر ذهنیات ارزشمندتر باشند، جایگاه والاتر و شایسته‌تری نصیب آدم می‌شود.

چهار شنبه 6 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 6:56 ::  نويسنده : اصغري

فقیر به دنبال شادی ثروتمند و پولدار به دنبال ارامش زندگی فقیر است،

کودک به دنبال آزادی بزرگتر و بزرگتر به دنبال سادگی کودک است،

پیر به دنبال قدرت جوان و جوان در پی تجربه سالمند است،

آنان كه رفته‌اند در آرزوی بازگشت، و آنان كه مانده‌اند در دل رويای رفتن دارند...

خدایا، کدامین پل در کجای دنیا شکسته است که هیچکس به مقصد خود نمی‌رسد؟

ساعتها را بگذارید بخوابند. بیهوده زیستن را نیازی به شمردن نیست... 

 

 

__._,_.___

__,_._,___

فقیر به دنبال شادی ثروتمند و پولدار به دنبال ارامش زندگی فقیر است،

کودک به دنبال آزادی بزرگتر و بزرگتر به دنبال سادگی کودک است،

پیر به دنبال قدرت جوان و جوان در پی تجربه سالمند است،

آنان كه رفته‌اند در آرزوی بازگشت، و آنان كه مانده‌اند در دل رويای رفتن دارند...

خدایا، کدامین پل در کجای دنیا شکسته است که هیچکس به مقصد خود نمی‌رسد؟

ساعتها را بگذارید بخوابند. بیهوده زیستن را نیازی به شمردن نیست... 

 

 

 

 

 

 

 

__._,_.___

__,_._,___

 

 

 

 

پيوندها