خدمات مشاوره و روانشناسي ارائه مطالب مرتبط با روانشناسي و آنچه كه بتواند لحظاتي هرچند كوتاه موجبات دل آرامي را فراهم آورد. درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید. اميدوارم از مطالب آن استفاده كامل ببريد و مرا از نظرات خود مطلع كنيد. آخرین مطالب آرشيو وبلاگ
نويسندگان دو شنبه 29 اسفند 1390برچسب:نوروز,عيد باستاني,چهارشنبه سوري,قاشق زني,شال اندازي,هفت سين,13 به در, :: 9:58 :: نويسنده : اصغري
با سلام خدمت بازديد كنندگان محترم،
آرزو دارم نوروزي كه پيش رو داريد آغاز روزهايي باشد كه آرزو داريد.
در آخرين روز سال ۱۳۹۰ قصد داريم به بررسي نوروز و مراسم آن بپردازيم.
ادامه مطلب ... پسر کوچکی وارد داروخانه شد، کارتن جوش شیرنی را به سمت تلفن هل داد. بر
روی کارتن رفت تا دستش به دکمههای تلفن برسد و شروع کرد به گرفتن شمارهای هفت رقمی. مسئول دارو خانه متوجه پسر بود و به مکالماتش گوش داد.پسرک
پرسید، خانم، میتوانم خواهش کنم کوتاه کردن چمنها را به من بسپارید؟ زن
پاسخ داد، کسی هست که این کار را برایم انجام میدهد. پسرک گفت: خانم، من
این کار را نصف قیمتی که او میگیرد انجام خواهم داد. زن در جوابش گفت که
از کار این فرد کاملا راضی است. پسرک بیشتر اصرار کرد و پیشنهاد داد،
خانم، من پیاده رو و جدول جلوی خانه را هم برایتان جارو میکنم، در این
صورت شما در یکشنبه زیباترین چمن را در کل شهر خواهید داشت. مجددا زن
پاسخش منفی بود. پسرک در حالی که لبخندی بر لب داشت، گوشی را گذاشت.مسئول
داروخانه که به صحبتهای او گوش داده بود به سمتش رفت و گفت: پسر...از
رفتارت خوشم میآد؛ به خاطر اینکه روحیه خاص و خوبی داری دوست دارم کاری
بهت بدم پسر کوچک جواب داد:
نه ممنون، من فقط داشتم عملکردم رو میسنجیدم، من همون کسی هستم که برای
این خانوم کار میکنه.
وقتی از دارایی خود چیزی میبخشی چندان عطایی نکردهای. بخشش حقیقی آن است که از وجود خود به دیگری هدیه کنی. زیرا دارایی تو چیزی نیست جز متاعی که از ترس نیازهای فردا آن را نگاهبانی میکنی. کسانی هستند که بسیار، اندک میبخشند تا به وصف کرامت شناخته شوند و همین شوق به نام و شهرت، هدیه ی آن را مسموم میکند. و کسانی هستند که از کم، تمام را میبخشند. آنان به حیات و کرامت بی پایان آن ایمان دارند و کیسهشان هیچگاه تهی نخواهد ماند. و کسانی هستند که با لذت میبخشند، همان لذت پاداش آنهاست. و کسانی هستند که به رنج و سختی میبخشند و آن رنج و سختی غسل تعمید آنهاست. و کسانی هستند که میبخشند و از رنج و لذت فارغند و سودای فضیلت و تقوا نیز در سر ندارند. همچون درخت عطر آگین مورد که در درهای دوردست شمیم جان پرورش را هر نفس به دست نسیم میسپارد. خداوند از دستهای چنین بخشندگانی با آدمیان سخن میگوید و از پشت چشم آنان بر زمین لبخند میزند. بخشیدن در پاسخ درخواست نیکوست، اما نیکوتر از آن بخشیدن است پیش از درخواست،از راه فهم. و برای انسان گشاده دست جستجوی پذیرنده ی بخشش لذتی است که برای لذت بخشیدن فزونی دارد. آیا چیزی هست که باید از بخشش آن دریغ کرد؟ هر چه هست روزی به ناچار خودبخود بخشیده خواهد شد، پس چه بهتر اکنون که کسی را بدان نیازی هست آن را ببخشی تا فرصت بخشش از آن تو باشد و بر وارثان نماند. و آن کس که شایسته است تا از اقیانوس بیکران حیات آب نوشد، این شایستگی را نیز دارد که تو جام او را از جویبار کوچک خود پر کنی. و کدام شایستگی بیش از شجاعت و اعتماد به نفس که درخواستن است و کدام بایستگی بیش از خیرو نیکویی که در نفس دریافت. و تو کیستی که نیازمند پیش تو عریان شود و جامه غرور چاک کند که تو شایستگی او را عریان بینی و غرور او را بیشرم نظاره کنی. نخست بنگر که آیا تو خود مقام بخشندگی را شایستهای، و آیا این مرتبه را یافتهای که واسطه در فیض بخشش باشی؟ زیرا به راستی زندگی است که به زندگان چیزی میبخشد و تو که خود را دهنده ميبینی، تنها شاهد و گواه این بخششی... . ادیسون در سنین پیری پس از اختراع لامپ، یکی از ثروتمندان آمریکا به شمار میرفت و درآمد سرشارش را تمام و کمال در آزمایشگاه مجهزش که ساختمان بزرگی بود هزینه میکرد. این آزمایشگاه، بزرگترین عشق پیرمرد بود. هر روز اختراعی جدید در آن شکل میگرفت تا آماده بهینه سازی و ورود به بازار شود. در همین روزها بود که نیمههای شب از اداره آتش نشانی به پسر ادیسون اطلاع دادند، آزمایشگاه پدرش در آتش میسوزد و حقیقتا کاری از دست کسی بر نمیآید و تمام تلاش مأموران فقط برای جلوگیری از گسترش آتش به سایر ساختمانهاست! آنها تقاضا داشتند که موضوع به نحو قابل قبولی به اطلاع پیرمرد رسانده شود… پسر با خود اندیشید که احتمالا پیرمرد با شنیدن این خبر سکته میکند و لذا از بیدار کردن او منصرف شد و خودش را به محل حادثه رساند و با کمال تعجب دید که پیرمرد در مقابل ساختمان آزمایشگاه روی یک صندلی نشسته است و سوختن حاصل تمام عمرش را نظاره میکند! پسر تصمیم گرفت جلو نرود و پدر را آزار ندهد. او میاندیشید که پدر در بدترین شرایط عمرش بسر میبرد. ناگهان پدر سرش را برگرداند و پسر را دید و با صدای بلند و سر شار از شادی گفت: پسر تو اینجایی؟ میبینی چقدر زیباست؟ رنگ آمیزی شعله ها را ميبینی؟ حیرت آور است! من فکر میکنم که آن شعله های بنفش به علت سوختن گوگرد در کنار فسفر به وجود آمده است! وای خدای من، خیلی زیباست! کاش مادرت هم اینجا بود و این منظره زیبا را میدید. کمتر کسی در طول عمرش امکان دیدن چنین منظره زیبایی را خواهد داشت! نظر تو چیست پسرم؟ پسر حیران و گیج جواب داد: پدر! تمام زندگیت در آتش میسوزد و تو از زیبایی رنگ شعلهها صحبت میکنی؟! چطور می توانی؟ من تمام بدنم میلرزد و تو خونسرد نشستهای؟ پدر گفت: پسرم! از دست من و تو که کاری بر نمیآید. مامورین هم که تمام تلاششان را میکنند. در این لحظه بهترین کار لذت بردن از منظرهایست که دیگر تکرار نخواهد شد... در مورد آزمایشگاه و باز سازی یا نو سازی آن فردا فکر میکنیم، الآن موقع این کار نیست. به شعلههای زیبا نگاه کن که دیگر چنین امکانی را نخواهی داشت! توماس آلوا ادیسون سال بعد مجددا در آزمایشگاه جدیدش مشغول کار بود و همان سال یکی از بزرگترین اختراعات بشریت یعنی ضبط صدا را تقدیم جهانیان نمود. آری، او گرامافون را درست یک سال پس از آن واقعه اختراع کرد. زن و مردی روی نیمکت پارکی نشسته بودند و به کودکانی که در حال بازی پادشاهی جایزه بزرگی برای هنرمندان گذاشت که بتوانند به بهترین شکل، آرامش را به تصویر بکشند. نقاشان بسیاری آثار خود را به قصر فرستادند. آن تابلوها، تصاویری بودند از جنگل به هنگام غروب، رودهای آرام، کودکانی که در خاک میدویدند، رنگین کمان در آسمان، و قطرات شبنم بر گلبرگ گل سرخ. پادشاه تمام تابلوها را بررسی کرد، اما سرانجام فقط دو اثر را انتخاب کرد. اولی، تصویر دریاچهی آرامی بود که کوههای عظیم و آسمان آبی را در خود منعکس کرده بود. در جایجایش میشد ابرهای کوچک و سفید را دید، و اگر دقیق نگاه میکردند، در گوشهی چپ دریاچه، خانهی کوچکی قرار داشت، پنجرهاش باز بود، دود از دودکش آن برمیخواست، که نشان میداد شام گرم و نرمی آماده است. تصویر دوم هم کوهها را نمایش میداد. اما کوهها ناهموار بود، قلهها تیز و دندانهای بود. آسمان بالای کوهها بطور بیرحمانهای تاریک بود، و ابرها آبستن آذرخش، تگرگ و باران سیلآسا بود. این تابلو هیچ با تابلوهای دیگری که برای مسابقه فرستاده بودند، هماهنگی نداشت. اما وقتی آدم با دقت به تابلو نگاه میکرد، در بریدگی صخرهای شوم، جوجه پرندهای را میدید. آنجا، در میان غرش وحشیانهی طوفان، جوجه گنجشکی، آرام نشسته بود. پادشاه درباریان را جمع کرد و اعلام کرد که برنده ی جایزهی بهترین تصویر آرامش، تابلو دوم است. بعد توضیح داد: آرامش آن چیزی نیست که در مکانی بیسر و صدا، بیمشکل، بی کار سخت یافت میشود، چیزی است که میگذارد در میان شرایط سخت، آرامش در قلب ما حفظ شود.این تنها معنای حقیقی آرامش است... دو شنبه 17 بهمن 1390برچسب:, :: 7:6 :: نويسنده : اصغري
این سایت بسیار جالب، اشکالات احتمالی گرامری، املایی و ... مقالات
آب طلب نکرده همیشه مراد نيست از باغ میبرند چراغانیات کنندتا کاج جشنهای زمستانیات کنند پوشاندهاند “صبح” تو را “ابرهای تار“ تنها به این بهانه که بارانیات کنند یوسف به این رها شدن از چاه دل مبند این بار میبرند که زندانیات کنند ای گل گمان مبر به شب جشن میروی شاید به خاک مردهای ارزانیات کنند یک نقطه بیش فرق “رحیم” و “رجیم” نیست از نقطهای بترس که شیطانیات کنند آب طلب نکرده همیشه مراد نیست گاهی بهانه است که قربانیات کنند فاضل نظری کساني که به طرف عقربهاي ساعت امضاء میكنند انسانهای منطقی هستند. كسانی كه بر عكس عقربههای ساعت امضاء میكنند دير منطق را قبول میكنند و بيشتر غير منطقی هستند. كسانی كه از خطوط عمودی استفاده میكنند لجاجت و پافشاری در امور دارند. كسانی كه از خطوط افقی استفاده میكنند انسانهای منظّم هستند. كسانی كه با فشار امضاء میكنند در كودكی سختی كشيدهاند. كسانی كه پيچيده امضاء میكنند شكّاك هستند. كسانی كه در امضای خود اسم و فاميل مینويسند خودشان را در فاميل برتر می دانند. كسانی كه در امضای خود فاميل مینويسند دارای منزلت هستند. كسانی كه اسمشان را مینويسند و روی اسمشان خط میزنند شخصيت خود را نشناختهاند. كسانی كه به حالت دايره و بيضی امضاء میكنند، كسانی هستند كه میخواهند به قله برسند. دو شنبه 3 بهمن 1390برچسب:, :: 8:3 :: نويسنده : اصغري
روزی خانمی سخنی را بر زبان آورد كه مورد رنجش خاطر بهترین دوستش شد، او بلافاصله از گفته خود پشیمان شده و بدنبال راه چارهای گشت كه بتواند دل دوستش را بدست آورده و كدورت حاصله را برطرف كند. او در تلاش خود برای جبران آن، نزد پیرزن خردمند شهر شتافت و پس از شرح ماجرا،از وی مشورت خواست. پیرزن با دقت و حوصله فراوان به گفته های آن خانم گوش داد و پس از مدتی اندیشه، چنین گفت: " تو برای جبران سخنانت لازمست كه دو كار انجام دهی و اولین آن فوق العاده سختتر از دومیست. " خانم جوان با شوق فراوان از او خواست كه راه حلها را برایش شرح دهد. پیرزن خردمند ادامه داد: " امشب بهترین بالش پری را كه داری، برداشته و سوراخ كوچكی در آن ایجاد میكنی،سپس از خانه بیرون آمده و شروع به قدم زدن در كوچه و محلات اطراف خانه ات میكنی و در آستانه درب منازل هر یك از همسایگان و دوستان و بستگانت كه رسیدی،یك عدد پر از داخل بالش درآورده و به آرامی آنجا قرار میدهی. بایستی دقت كنی كه این كار را تا قبل از طلوع آفتاب فردا صبح تمام كرده و نزد من برگردی تا دومین مرحله را توضیح دهم" خانم جوان بسرعت به سمت خانه اش شتافت و پس از اتمام كارهای روزمره خانه، شب هنگام شروع به انجام كار طاقت فرسائی كرد كه آن پیرزن پیشنهاد نموده بود. او با رنج و زحمت فراوان و در دل تاریكی شهر و در هوای سرد و سوزناكی كه انگشتانش از فرط آن، یخ زده بودند، توانست كارش را به انجام رسانده و درست هنگام طلوع آفتاب به نزد آن پیرزن خردمند بازگشت. خانم جوان با اینكه بشدت احساس خستگی میكرد،، اما آسوده خاطر شده بود كه تلاشش به نتیجه رسیده و با خشنودی گفت:"بالش كاملا خالی شده است" پیرزن پاسخ داد: "حال برای انجام مرحله دوم ، بازگرد و بالش خود را مجددا از آن پرها،پر كن، تا همه چیز به حالت اولش برگردد ! " خانم جوان با سرآسیمگی گفت: " اما میدونی این امر كاملا غیر ممكنه ! اینك باد بیشتر آن پرها را از محلی كه قرارشان داده ام،پراكنده است، قطعا هرچقدر هم تلاش كنم، دوباره همه چیز مثل اول نخواهد شد ! " پیرزن با كلامی تامل برانگیز گفت: " كاملا درسته ! هرگز فراموش نكن كلماتی كه بكار میبری همچون پرهائی است كه در مسیر باد قرار میگیرند. آگاه باش كه فارغ از میزان صممیت و صداقت گفتارت، دیگر آن سخنان به دهان بازنخواهند گشت، بنابراین در حضور كسانی كه به آنها عشق میورزی، كلماتت را خوب انتخاب كن" موضوعات
پيوندها
تبادل لینک هوشمند |
|||||||
|